بهنظر میرسد مدیران ممتاز شاغل در انواع سازمانها، اغلب از عملکرد عادی (گروه) خود راضیاند و برای ترکیب کارکنان خود در قالب یک (تیم) کوششی نمیکنند. علت این رویکرد اغلب این است که آنان از میزان کنونی بهرهوری سازمان خود راضی هستند و متوجه آنچه از طریق رویکرد (تیمی) قابل حصول است، نیستند. اینان منکر دستاورد مدیران دیگری هستند که وظایف مشابهی را با فناوری مشابهی انجام میدهند ولی بهرهوری بیشتری دارند زیرا فضایی ایجاد کردهاند که در آن، کارکنان به حداکثر قابلیتهای بالقوۀ خود میرسند و خود را عضوی از تیم در نظر میگیرند.
تیمسازی تا حدودی شبیه بیسبال است. رهبر (مدیر) مسئولیت گزینش بازیکنان، هماهنگی فعالیتها و رهبری گروه تا برنده شدن آن را بر عهده دارد، ولی برای موفقیت:
بازیکنان باید متعهد باشند که به تیم کمک کنند.
ارتباط، اعتماد و حمایت دوجانبه لازم است.
باید نظام پاداشدهی مناسبی برقرار شود که در آن به دستاوردهای تکتک افراد و تیم ارج نهاده شود.
باید یک برنامهی عمل توسعه یابد، پذیرفته و رعایت شود.
رهبر از طریق برنامهریزی، سازماندهی، انگیزهبخشی و نظارت، تیم خود را به جایگاه اول میرساند. زمانی که همۀ افراد بر هدفهای پذیرفته شده تمرکز میکنند، تیم به جایگاه دوم میرسد. برقراری ارتباط، تیم را به جایگاه سوم میرساند. سرانجام، پس از رسیدن به هدفهای تعیین شده، تیم به پیروزی دست مییابد.
بنابراین، تفاوت واقعی (گروه) و (تیم) در چیست؟
مقایسهی گروهها و تیمها:
گروهها
اعضای گروه تصور میکنند تنها برای حصول منظورهای اجرایی و اداری دور هم جمع شدهاند. افراد بهصورت منفرد، و گاهی با هدفهای متضاد با یکدیگر کار میکنند.
اعضای گروه تمایل دارند بر خودشان تمرکز کنند، زیرا بهاندازۀ کافی در برنامهریزی هدفهای واحد خود مشارکت ندارند. آنان وظایف خود را تنها بهعنوان مستخدم انجام میدهند.
بهجای اینکه اعضای گروه بپرسند بهترین راهکار کدام است، به آنان گفته میشود چه کار کنند. از پیشنهادهای اعضا استقبال نمیشود.
اعضای گروه به انگیزههای همکاران خود بیاعتمادند، زیرا نقش سایر اعضا را درک نمیکنند. بیان عقیدۀ افراد با مخالفت آنان اختلاف برانگیز یا تضعیفکننده تلقی میشود.
اعضای گروه بهقدری در اظهار نظر محتاط هستند که درک و فهم واقعی نظر آنان برای دیگران امکانپذیر نیست. بهمنظور به دام انداختن اعضای بیاحتیاط، ممکن است از دسیسه یا دامهای ارتباطی استفاده شود.
اعضای گروه ممکن است به خوبی آموزش ببینند، ولی در کاربرد این آموختهها بهمنظور انجام وظیفه، با محدودیتهایی که ساختهی سرپرست یا سایر اعضای گروه است روبهرو هستند.
اعضای گروه ممکن است دچار اختلافنظرهایی بشوند که راهحل آنها را ندانند. سرپرست آنان هم ممکن است بهقدری تعلل کند و برای رفع اختلاف دخالت نکند که اختلافنظرشان به زیان و خسارت جدی تبدیل شود.
اعضای گروه ممکن است در تصمیمگیریهای تأثیرگذار در گروه مشارکت داشته یا نداشته باشند. اغلب به موضوع برابری بین اعضا بیش از کسب نتایج مثبت اهمیت داده میشود.
تیمها
اعضای تیم متوجه همبستگی خود هستند و میدانند که هدفهای فردی و تیمی آنان، به بهترین وجه ممکن با حمایت مشترک یکدیگر محقق میشوند. وقت اعضا در جنگ و جدال برای حفظ حریم و منافع شخصی خود یا تلاش برای کسب منافع شخصی به قیمت ضرر دیگران، تلف نمیشود.
اعضای تیم نسبت به مشاغل خود و واحدشان احساس مالکیت میکنند، زیرا نسبت به هدفهایی که در تعیین آنها دخالت داشتهاند، متعهدند.
اعضای تیم از طریق کاربرد استعداد و دانش خود در تحقق هدفهای تیم و در موفقیت سازمان مشارکت میکنند.
اعضای تیم در فضایی سرشار از اعتماد کار میکنند و تشویق میشوند تا آشکارا اندیشهها، نظرها، مخالفتها و احساسات خود را بیان کنند. از پرسشهای افراد استقبال میشود.
اعضای تیم دارای ارتباطات باز و صمیمانه هستند، و تلاش میکنند تا از نظر و عقیدۀ یکدیگر مطلع شوند.
اعضای تیم تشویق میشوند مهارتهای خود را پرورش دهند و آنچه را در ضمن کار یاد میگیرند مورد استفاده قرار دهند. آنان از پشتیبانی تکتک اعضای تیم برخوردارند.
اعضای تیم تضاد را بهعنوان یکی از جنبههای معمولی تعامل انسانی به رسمیت میشناسند، ولی در عین حال تضاد را فرصتی برای پردازش اندیشههای جدید و خلاقیت در نظر میگیرند. آنان تلاش میکنند اختلافات خود را به سرعت و به گونهای سازنده حلوفصل کنند.
اعضای تیم در اخذ تصمیمهای تأثیرگذار در تیم مشارکت میکنند، ولی توجه دارند که وقتی تیم قادر به تصمیمگیری نیست یا در وضعیت اضطراری قرار دارد، اخذ تصمیم و صدور دستور نهایی از اختیارات رهبر تیم است. کسب نتایج مثبت (هدف) است، نه تحقق برابری.