به نام خدا
احضارِ روحِ یک کارآفرین
سال ۱۳۹۱ هجری شمسی بود.
با مشکلات زیادی مواجه شده بودم. چونکه دلار، افزایشِ قیمتِ سهبرابری را تجربه کرده بود و متعاقباً، با افزایش قیمتِ دو تا پنجبرابریِ محصولات در بازار، مواجه شده بودیم که باعث پایینآمدنِ شدیدِ قدرتِ خریدِ مردم، شده بود. افکارم بهشدتِ تمام، درگیرِ این مطلب شده بود که آیا الهههای اقتصاد و خوشبختی، ملتِ ایران را در یک قربانگاه، بهحال خودش رها کرده است یا نه؟ من که اَبعادِ سهگانهی فناوری (دانش، ابزار و روش) را میدانستم و به کار میبستم. منی که بهعنوانِ یک مدّعیِ کرسیِ کارآفرینی، میدانستم که فردِ کارآفرین، کسی است که تواناییِ تشخیص و ارزیابیِ فرصتهایِ کسبوکار را داراست و میتواند منابعِ لازم را جمعآوری کرده و از آنها بهرهبرداری نموده و عملیاتِ مناسبی را برای رسیدن به موفقیت و بهروزی و کامیابی، پیریزی کند و بهاضافه اینکه مدیری است که علاوه بر داشتنِ دانش و بینش و تجربه، نوآور هم هست و این نوآوریِ خاص، خطرپذیری را هم به همراه دارد. نوآوری که میتواند در ارائه یک محصولِ جدید، ارائه یک خدمتِ جدید، در طراحی یک فرآیند نوین و یا نوآوری در رضایتِ مشتری و موارد دیگر نیز باشد. اما با این حال، خودم مبهوت شده بودم و اوضاع هم به نظر میرسید که چندان مساعد نبوده و چنگی هم به دل نمیزند.
آن زمان، برخی از همکارانم بهسمتِ مواد مخدّر و الکل کشیده شدند، چراکه در آن برهه زمانی که بهظاهر بر وفقِ مرادِ کسی نبود، کسبوکارشان واقعاً دچار بحران شده بود. کاملاً ناامید شده و اصلاً نمیدانستند که بایستی چه کار کنند. خبرهایِ اختلاسِ برخی از مسوولینِ ازخدابیخبر هم که از گوشه و کنارِ کشور به گوشمان میرسید، نشاط و امیدِ ملّیِ مردم را بهطرز وحشتناکی پایین آورده بود. گزینههایِ رویِ میزِ آمریکا و تهدیداتش به جنگ و حمله به ایران هم که تمامی نداشت و کاملاً فکر همه را درگیرِ خودش کرده بود. با خودم فکر میکردم آیا همچنان موهبتِ تشخیصِ فرصتها را خواهم داشت؟
آیا در چنین شرایطی، باز هم میتوانم یکسری از مشاغلِ کارآفرینانه را به وجود بیاورم یا خلاقیتها و نوآوریهایی در کسب و کارم پدیدار سازم؟ داشتم ناامید میشدم. سطحِ پرسشهایی که از خودم میکردم (برعکسِ قیمتِ دلار و ارز و سکه که لحظهبهلحظه بالاتر می رفت)، پایین و پایینتر میآمد. میدانید از خودم چه چیزی میپرسیدم؟ آیا هنوز هم فرصتی هست که من بتوانم شناساییاش کنم؟ پیشترها، در اوایلِ بحرانها که هنوز امیدِ بیشتری داشتم، میپرسیدم که آیا میتوانم درچنین شرایطی، بازهم فرصتها را تشخیص بدهم؟ ولی رفتهرفته، باورم محدودتر شده بود که آیا اصلاً فرصتی هم باقی مانده که تشخیص داده شود؟
اکثر ارزشهایم، هنجارهایم، نمادها، باورها، اعتقادات، دانش و اطلاعاتم و حتی آداب و رسوم من، به هم ریخته بود. بنیادِ فکریام بهطرزِ عمیقی، متزلزل گردیده و نمیدانستم که باید چه کار کنم. گاهی به سرم میزد که من هم مثل برخی از همکارانم، سراغ مواد مخدر یا الکل بروم تا مگر لحظاتی از این دنیا فارغ شوم. اما با خودم میگفتم که بعد از آن چه میشود؟ اوضاع که درست نخواهد شد که هیچ، معتادی هم تحویل جامعه خواهم داد که روزی بهخاطر چند مثقال مواد، ممکن است مجبور شود از دیوارِ خانه مردم بالا برود و یا دستِ نیاز بهسوی مردم دراز نماید و به دریوزگی و بیچارگی دچار شود. یادِ حرف کانتیلون میافتادم که برای اولینبار در جهان ابداعکننده واژه کارآفرینی، است. آری ریچارد کانتیلون، کارآفرین را فردی ریسکپذیر میدانست که کالا را با قیمتِ معلوم خریداری میکند و با قیمتِ نامعلومی میفروشد. اما با تورّمِ بیثباتِ بهوجودآمده، که قیمتها مدام و وحشتناک، بالا و پایین میشدند، نمیدانستم، خرید با قیمتِ معلومِ عزیزِ دلم، کانتیلون جان را کجای دلم جا میکردم؟!
از نظر ژوزف شومپیتر(پدر کارآفرینی جهان)، هم که کارآفرین، نیروی محرکه و موتورِ توسعه اقتصادی، معرفی شده بود. اما موتورِ خودِ من، بهشدت یاتاقان زده بود و گیرپاژ کرده و دچار روغنسوزی شده بود.
هرچه بگندد نمکش میزنند
وای به روزی که بگندد نمک
بهبه، موتورِ موتورِ محرکه توسعه اقتصادیِ مملکت، از حرکت ایستاده بود. قلبِ تپنده کسبوکارها، دچارِ اختلالاتِ شدید شده بود.
در تعریفِ کارآفرین، آمده است که کارآفرین، کسی است که متعهد میشود، مخاطرههای یک فعالیت اقتصادی را سازماندهی، اداره و تقبُّل کند. اما درواقع، کدام سازماندهی؟ کدام ادارهکنندگی و کدام تقبل؟؟؟
مگر در این شرایطِ بحرانی هم میشود این سه کار را انجام داد. اصلاً کدامین تعهد؟؟؟
در تعریفی دیگر از کارآفرینی اشاره شده است که کارآفرین، به شخصِ حقیقی یا حقوقی اِطلاق میشود که تواناییِ ریسک را دارد. اما فیالواقع، گفتهاند توانایی ریسک، نه دیگر تواناییِ ریسک اندر ریسک! انصاف هم نیمی از دین است. خلاصه! واردِ هزارتویی شده بودیم که حتی یک جای امن هم نداشت. همهجا آکنده و مملو از ریسک بود و خطر و هیچ ثباتی هم وجود نداشت. هرچند حضراتِ آقایان اسلوین و کوین، سه عنصرِ کلیدیِ کارآفرینان که ریسکپذیری، نوآوری و پیشنگری است را برای تضمینِ موفقیتِ یک جریانِ کارآفرینی یا یک سازمان، کافی نمیدانند و معتقدند که یک شرکتِ موفق، نهتنها دربرگیرنده رفتار مدیریتیِ کارآفرینانه متشکل از سه عنصرِ بالاست، بلکه دارایِ فرهنگی مناسب و یک ساختارِ سازمانی برای حمایت از چنین رفتاری است، اما باز هم نمیتوان، اثرات این سه عنصر را در موفقیتِ یک جریانِ کارآفرینی نادیده گرفت.
با این حال، در آن اوضاعِ وخیم، من علاوه بر اینکه با رفتارهایی به نام نوآوری و ریسکپذیریِ کارآفرینانه هم مشکل داشتم، بلکه بیشترِ حساسیت و آلرژیِ من، روی کلمه پیشنگری بود.
پیشنگــــری، نه طالعبینی است و نه غیبگویی.
بهقول ادوارد كورنیش (بنیانگذار و رهبر انجمن آینده جهان)، مهمترین هدف از پیشنگری، درك این نكته است كه با تداومِ روندهای موجود، در آینده چه روی خواهد داد و بههمینلحاظ، تصمیم بگیریم كه آیا چنین آیندهای برای ما مطلوب است یا خیر و اگر نیست بكوشیم تا آن را تغییر دهیم.
مارتین، پیشنگری را «شامل تلاشی سیستماتیك برای بررسی آینده درازمدتِ علم، فناوری، اقتصاد، محیط و جامعه بهمنظورِ شناساییِ فناوریهای عامّ و نوظهور و همچنین حوزههایِ زیربناییِ تحقیقاتِ استراتژیك كه احتمالاً بیشترین منافعِ اقتصادی و اجتماعی را در پی خواهد داشت» تعریف میكند و هدف از آن را افزایشِ دقت در سیاستگذاری، كاهشِ مقاومت در فرآیند سیاستگذاری، ارتقایِ تعهدِ افراد به دستیابی به نتایج و ایجاد هماهنگی برای افزایشِ اثربخشِ سیاستها میداند.
در این راستا، تاكید بر این نكته ضروری است كه پیشنگری، همان پیشبینی نیست. در پیشبینی، علاوه بر اینكه افقهایِ كوتاهمــــدتِ (مثلاً ۵ ساله)، مدنظرِ پیشبینیكننده است، سعی بر این است كه حداكثرِ دقت در پیشبینی صورت پذیرد، حال آنكه در پیشنگری، جزئیاتِ آینده، چندان مهمّ نیست و تعیینِ اولویتها، جهتِ انتخابِ آگاهانهتر و تصمیمگیریِ هوشمندانهتر، هدفِ اصلیِ آن است.
اما این عزیزان، مگر در ایران بودند که با اینکه جزئیات، طبق تعاریف، مهم نیستند، اما همین جزئیات هستند که پدرِ آدمها را درمیآورند. تازه! چطور میتوان در یک شرایطِ کاملاً بیثبات، دم از تعیینِ اولویتها زد؟
کدام انتخابِ آگاهانه و کدامین تصمیمگیریِ هوشمندانه؟
تنها چیزی که به من امید و نشاط میداد فقط یادِ خدا بود که واقعاً آرامبخش دلهاست. هرچند گاهی به بودن و نبودنش هم شک میکردم و گاهی دچارِ این فکر پلید و شوم میشدم که شاید ما را فراموش کرده است.
در این گیر و دار، ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد. دوستی داشتم که تحصیلاتِ کارشناسیاش در زمینه مدیریت بازرگانی بود و علاوه بر اینکه کارشناسی ارشدش را نیز در این رشته بهتازگی به اتمام رسانیده بود، اتفاقاً اهلِ تقوا و ریاضت هم بود. سالکی عارفمسلک و شوریدهحال و عاشقِ معنویات که نزد استادی آموزش میدید (که بهتر است بگوییم پرورش مییافت) و از وی، ذکر و ریاضت و برنامه عرفانی دریافت میداشت و جالب اینجاست که یک بار هم نزد من اعتراف نمود که قدرتِ احضار و رویتِ ارواح را دارا شده که خداوند متعال از سَرِ لطف و فضلِ خودش، این علم را به او عنایت کرده وگرنه معتقد بود که چنین لیاقتی را نمیتوان در وی متصوّر شد.
بهطرز وحشتناکی، سراغِ تلفنِ همراهم خیز برداشتم. شمارهاش را از لیست مخاطبانم پیدا کردم و با وی تماس گرفتم. اما جواب نداد. چندین بار با سماجتِ تمام، به برقراری تماسم ادامه دادم. اما همچنان، جواب نمیداد. طبق مطالعاتِ بازاریابی، معمولا تلاشهایِ بازاریابی، بهطورمتوسط، بعد از پنجمین پیگیری، به بار مینشیند. تعداد دفعاتِ تماسم که به پنج بار کشید و جواب نگرفتم (که صدالبته در مورد تماسهایِ تلفنی، این قاعده صدق نمیکند و در هر سِت تماس، فقط دو بار، مجاز به زنگزدن به شخصِ مقابلمان هستیم و نه بیشتر) با خودم گفتم شاید مشغول ذکر و نیایش و دعاست. به وی، پیامک ارسال کردم که کار بسیار واجبی دارم و از او خواستم تا در اولین فرصت با من تماس بگیرد. خسته بودم. البته نه از لحاظ فیزیکی، بلکه از لحاظآ ذهنی و فکری. در محلِ دفترِ کاری شرکتم بودم که به طرفِ اتاقی که برای استراحت و نماز در نظر گرفته بودیم، تلوتلو حرکت کردم و به زحمت خودم را به اتاق رسانیدم و افقی شدم. دراز کشیدم و چشمانم را بستم. نمیدانم چه موقع خوابم برد. اما خواب قشنگی دیدم. ایران عزیزم را در خواب دیدم که به اوج شکوفایی خودش رسیده بود و همهچیز هم ایدهآل به نظر میرسید. چرخِ صنعت و کشاورزی و خدمات، میچرخید و رونقِ اقتصادی بیداد میکرد و مردم در تکاپو بودند. از اخبارِ شومِ اختلاسها، خبری نبود. دیگر خبری از ارتشاء و باندبازی و رانت و کلاهبرداری نبود. خبری از گیرهای الکی پارهای از مسوولین برای اعطایِ مجوزها نبود و خیلی تغییراتِ مثبتِ دیگر. باورم نمیشد.
احساس میکردم که دارم خواب میبینم که البته واقعا خواب میدیدم. اما در آن لحظه، کاملاً متوجه نبودم. ناگهان با صدای زنگِ گوشیام از خواب پریدم. گیج و مبهوت بودم. یعنی حقیقتاً تمامی آن صحنهها، رویایی بیش نبود؟ اما چه رویای شیرینی! میخواستم در دلم به کسی که داشت با بنده تماس میگرفت بد و بیراه بگویم که ناگهان با نگاه به صفحه گوشیام به خودم آمدم و دیدم که امیررضاست. همان فردی که اهل ذکر و ریاضت بود. تا به خودم آمدم که جواب بدهم، تماس قطع شد. بلافاصله با وی تماس گرفتم. اینبار جوابم را داد. بعد از سلام و احوالپرسی با حالتی نگران از من پرسید که علیجان، اتفاقی افتاده که چندین بار زنگ زدی؟ از لحن پیامک تو، حس کردم که با مسالهای خاص، مواجه شدهای.
گفتم آری آری. امیررضا جان! به دادم برس که نزدیک است آن ایمان پوشالیام را هم که به خدا دارم از دست بدهم. گفت مگر چه شده است؟ گفتم باید از نزدیک با هم صحبت کنیم و هرجا بگویی میآیم.
آقای امیررضا شایانی گفت لازم نیست تو با این وضعِ وخیم روحیات، جایی بیایی. هرکجا هستی بگو تا خودم بیایم. گفتم دفتر هستم. آدرس دفتر را داشت و پیشترها آمدهبود.
ساعتی نگذشته بود که از راه رسید. شرح واقعه دادم. نصیحتم کرد و مرا دعوت به صبر و آرامش نمود و از امتحانات الهی سخنها گفت. با اینکه با بیاناتش بیگانه نبودم و همه را خوانده بودم و میدانستم، اما حرفهایش با وجودِ تکراریبودن، به دلم مینشست و آرامم مینمود. دستش را گرفتم و قسمش دادم که باید کاری برایم بکند. آن هم یک کارِ متافیزیکی. گفت مثلا چهکار؟ اولش نمیدانستم که چه درخواستی از وی داشته باشم. به من گفت که چطور میتوانم کمکت کنم. گفتم که دیگر مغزم کار نمیکند. تو بگو که چه میتوانی برایم انجام دهی. تویی که چندین سال است اهل انواع ریاضاتِ جمالی و جلالی هستی. اِحصاء و شمارشِ ذکر میکنی و به علومِ اعداد و اَسما هم آشنایی داری. ابجد میدانی و به خواص اسماءالله آشنایی داری. تویی که به اقسام مراتب نفس از وجوه فجورات آن از اَمّاره و قاسیه و دانیه و زالّه و مسوّله گرفته تا وجوه مثبت و نیک آن لوّامه و متفکره و مُلهمه و مطمئنه و راضیه و مرضیه و زکیه و مُخبت و سلیم آشنایی داری و به تهجّد و شبزندهداری مشغولی و انواع مراتب هفتگانهیِ سلوک اعمّ از طلب، عشق، معرفت، اِستغنا، توحید، حیرت، فقروفنا گذراندهای و سیمرغ جان را جلا بخشیدهای، بگو که چهطور میتوانی کمکم کنی. خندید و دستش را به پشتم زد و گفت: مومنِ خدا! از کجابدانم که چطور باید کمکت کنم. مگر من علمِ غیب میدانم. با پوزخندی گفتم پس این همه سال به ذکر و ریاضت مشغول بودی که چه؟ آب در هاون کوبیدهای مسلمان؟ خندید و نگاهی معنادار به من کرد و سکوت کرد. نمیدانستم این خنده و نگاه و سکوتش را چهطور تعبیر و تفسیر کنم.
ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد. فریاد کشیدم و گفتم: یافتم، پیدایش کردم. باز با نگاهی معنادار به من خیره شد و با اشارهیِ سر و با زبانِ بدنش، از من پرسید: چه چیزی یافتی؟ داد کشیدم و گفتم: احضارِ روح. دستش را جلوی دهانم گذاشت و گفت علیجان! آرامباش. همکارانت میشنوند و فکر ناخوشایندی در موردمان به ذهنشان خطور میکند. صدایم را پایین آوردم و گفتم روحِ یکی از کارآفرینان را برایم احضار کن. لبخندی زد و گفت: احضار روح؟! آن هم روحِ یک کارآفرین؟
اولاً که من احضار بلد نیستم. درثانی، من روح یک کارآفرین را چطور برایت پیدا کنم؟ مگر عالَمِ پس از مرگ، امکان جستجو دارد؟ علی جان، شما عالَمِ برزخ را با فضای اینترنت، اشتباه گرفتهای جانکم. خندیدم و گفتم بله درست میگویی. ولی به خدا قسم، اگر بعد از سالیانِ سال ریاضت و سیر و سلوک و درک احوالات و مقامات و ریاضات شرعیّه و شاید هم غیرشرعیّه، نتوانی اینکار کوچک رو برایم انجام دهی، کلا بیخیال خدا و پیامبر و امام و معاد خواهم شد.
ناسلامتی تو هفتخوانِ عشق سپری کردهای و آداب تخلیه و تحلیه و تجلیه دانی و رساله صدمیدانِ خواجه عبداله انصاری را از حفظ خوانی.
گفت باشد باشد. با اینکه احضار بلد نیستم ولی امتحان میکنم. چون نمیخواهم تو را در ورطه هلاکتِ دین و درحالِ کُفر ببینم. اما اول از همه، تو، به این سوالِ من، پاسخ بده که احضارِ روحِ یک کارآفرین، واقعاً به چه درد تو میخورد و چه چیزی را برایت روشن میسازد؟
گفتم الان، عصر، عصرِ مدلسازی است و تجربهها را تجربهکردن خطاست. اگر از همان روشی که یک کارآفرینِ موفق، در مسیر کارآفرینی استفاده نموده، الگوبرداری کنیم، احتمالِ موفقیتِ ما بیشتر میشود، بدون اینکه از آزمون و خطا استفاده کنیم. چون نه زمان، نه انرژی، نه پولی برای آزمون و خطا برایم باقی مانده است و نه امکاناتی. بنابراین، اگر از روحِ یک کارآفرین، مدد بجویم و دقیقاً از او بخواهم مسیرِ کارآفرینیِ موفقِ خودش را برایم ترسیم نماید و من نیز از همان سبک، الگوبرداری و مدلسازی نمایم، بهطورحتم، احتمالِ موفقیتم افزایش خواهد یافت و درصد ریسک و خطا هم، پایین خواهد آمد.
امیررضا جان، نمیدانم یا از قدرتِ ماورایی خودت در راستای پیشبینیِ آیندهیِ یک کسبوکارِ موفق استفاده کن و یا روحِ یک کارآفرینِ موفق را برایم حاضر کن تا از او چنین پرسشهایی را بکنم.
امیررضا گفت که کاش یک دستگاه یا سیستمی وجود داشت که آینده کسبوکارها را نمایان میساخت.
در پاسخ به امیررضا عرض کردم که اگر دستگاهی اختراع میشد که آینده کسبوکارها را پیشگویی کرده و نمایش میداد و میتوانستیم آنها را باهم مقایسه کرده تا بهترینشان را انتخاب میکردیم، بسیاری از دغدغههای ما رفع میگردید. اما خبرِ خوب این است که همین نتایج، بهواسطه ابزارها و راهکارهای دیگری، قابلِدریافت است.
بههمیندلیل است که میخواهم با روحِ یککارآفرین ارتباط بگیرم تا در تسهیلسازیِ این روند، مرا یاری دهد.
امیررضا گفت بهشرطی قبول میکنم که مرا قانع کنی.
گفتم پس:
بشنو از من چون حکایت میکنم / از بیزینسها شکایت میکنم
چون ثبات از کسبها ببریدهاند / از نوسان، مرد و زن نالیدهاند
از تورم شرحهشرحه، سینهها / از دلار و ارز دارم کینهها
هر کسی کو دور مانَد از دلار / چون کلاغی میکند بس قارقار
آن دلارِ یکهزاری یاد باد / روزگارانِ گذشته شاد باد
من به هر صرّافیای نالان شدم / جُفتِ دلّالانِ بیایمان شدم
هر کسی از ارزِ خود شد یار من / وز ریال و از تومن شد خار من
ارز من، از پول ملی دور نیست / پارهای مسئولِ ما را نور نیست
گر به فرمانِ ولی، میداد گوش / ارزهایی جاگزین میکرد دوش
امیررضا گفت ای شاعر زبردست، کم شعر بسرای و جای آن، بُرهان ارائه کن.
قل هاتوا برهانکم(سوره بقره، آیه ۱۱ )
گفتم امیررضا جانم.
بهقولِ ابنسینا:
نحنُ اَبناءُ الدَّلیل
نَمیلُ حیثُ یَمیل
(ما فرزندانِ دلیل هستیم و بهسمتی میل میکنیم و میرویم که دلیل میرود.)
خیلی از کسبوکارها در داخل یا خارج از ایران شروع شده و احتمالِ موفقیت یا شکست آنها هم به دقت در آزمایشگاههایی مخصوص، ارزیابی و سنجیده شده است.
در سالهای اخیر، بعضی از استارتاپهای موفق ایرانی از این روشها استفاده کرده و با الگوبرداری دقیق و صحیح و ظریف از کسبوکارهای خارجی، به نتایج قابلقبولی دست یافتهاند، مثلاً دیجیکالا نمونه آمازون (Amazon)، و نتبرگ و تخفیفان، نمونههای موفقی از گروپان (Groupan) هستند.
اما چرا الگوبرداری از کسبوکارهای موفق، راهکار خوبیاست؟
بخش عمدهای از خواستههای جوامع بشری، یکسان است و بههمینعلت، پاسخهای مشترکی برای آنها وجود دارد. مساله اصلی، نحوه پاسخگویی به این سوالات است که نهایتا به شکلگیری کسبوکارهای جدید، منجر خواهد شد و الگوبرداری از کسب و کارهای موجود در سایر کشورها، مثلِ داشتن حلالمسائلی است که مجموعهای از پاسخهای مختلف را در اختیار شما قرار میدهد و میتوانید متناسب با تجربه یا علایق خود، موارد را مقایسه کرده و بهترین جواب را انتخاب نمایید.
از طرف دیگر، بدون الگوبرداری از سیستمهای موفق یا بهرهگیری از نظرات مشاوران، مجبور میشوید بهتنهایی پاسخ مناسب را بیابید که فرایندی طولانی و مخاطرهآمیز است و نیازمند صرف زمان، انرژی و هزینه برای ارزیابی پاسخهای قابلقبول خود، خواهید بود.
امیررضا پرسید که آیا این کار، مزایای دیگری هم دارد؟
پاسخم به او بله بود و گفتم که اگر وقت و حوصله داری برایت تشریح کنم.
با اشتیاقی سوزان، سرش را بهنشانه تایید، تکانی ظریفانه داد.
گفتم که اولین دلیل آن، این است که یک مسیر روشنی را، به دور از ابهاماتِ اولیه، تجربه خواهیم کرد.
فقدانِ آگاهی و تجربه کافی، در هنگام شروع کسبوکار، ابهامات زیادی به وجود میآورد که امیررضا جان همانطور که خودت بهتر میدانی، (دوره خاکخوری) یا (دوره ارزیابی کسبوکار) نامیده میشود و سپری کردن این دوره، باعث میشود تا شناسایی مسیر و هدفگذاریِ کوتاهمدت را برای صاحبان کسبوکار، امکانپذیر نماید.
این نقطه، دقیقاً مرحلهی سقوطِ بسیاری از کسبوکارها به پرتگاهِ شکست است که باید با برنامهریزیِ دقیق، سپری شود.
دومین دلیلِ الگوبرداری: کاهشِ هزینههای معرفیِ خدمات و جذبِ مشتری هست.
در راهنمای ایجادِ بومِ مدلِ کسبوکار، در خصوصِ انواع ارزشها، خودت بهخوبی میدانی که معرفیِ محصولات یا خدماتِ کاملاً جدید، نیازمندِ صَرفِ بودجههای عظیمِ تبلیغاتی برای شناساندن آن به مشتریانِ هدف است. به عبارتی، مشتریان، علاوه بر آنکه چیزی از شما نمیدانند، از روشهای ارائه خدمات یا ویژگیهایِ محصولاتِ شما نیز، بیخبر هستند و اطلاعرسانیِ عمومی هم، کارِ چندان آسانی نیست.
اما با الگوبرداری از کسبوکارهایِ مطرحِ بینالمللی، این شانس یا بهتر بگویم این فرصت، وجود دارد که بخش زیادی از جامعه، از قبل، تحتِ تاثیرِ تبلیغاتِ آنها قرار گرفته باشند و با صرفِ هزینههای کمتر و زمانی کوتاهتر، اقدام به جذب مشتریان خودشان نمایند. همچنین با بررسی کمپینهایِ تبلیغاتیِ صورتگرفته در سایر کشورها (در خصوص همان برند خاص) مسیری تقریباً روشن و آماده، برای بازاریابیِ محصولات و خدمات خودتان خواهید داشت که امتیازِ بزرگی محسوب میشود.
دلیل سوم هم، انعطاف پذیری بالاست.
زمانیکه کسب و کاری شکل گرفته و استارتش زده میشود، ایجادِ تغییر در آن و اصلاح زیرساختها، هزینه و زمان چند برابری، طلب میکند. از طرفی، مشتریان هم به نحوه ارائه خدمات یا محصولاتِ شما عادت کرده و تغییر آن میتواند از وفاداریِ مشتریانتان بکاهد، لذا تغییرات، ریسکِ بالایی بههمراه خواهد داشت.
اما، روشِ الگوبرداری از کسبوکارهای موفق، انعطافپذیریِ بالایی را در اختیار شما قرار میدهد، چرا که قبل از هر اتفاقی، قادر خواهید بود، یک نمای کلی از کسبوکار را مشاهده و ضعفهای آن را شناسایی نمایید. با بهینهسازیِ فرایندِ ارائه خدمات و یا روندِ تولید محصولات یا اصلاحِ مدل کسبِ درآمد، میتوانید حتی کسبوکاری بهینهتر و قدرتمندتر از نمونه اولیه هم ایجاد کنید.
دلیل چهارم، برندسازیِ سریع و کم هزینه است: با الگوبرداری از برندهای بزرگ و شناختهشده، بخش زیادی از اعتبار آنها، به کسبوکار شما انتقال داده میشود. به بیان دیگر، مشتریها، نمونه داخلی را همردیفِ برندِ اصلی دانسته و بهصورتِ پیشفرض، اعتبار زیادی برای آن قائل خواهند شد و با استراتژی هدفمند، میتوان ذهنیت موجود را در ذهنِ مشتریان، تثبیت کرد.
برای تحقُّقِ این امر، میتوانید از الگوهای تبلیغاتی و روشهای بستهبندیِ مشابهی استفاده کنید تا تداعیگرِ برندِ اصلی باشند. با این اوصاف، توصیهی بزرگان مبتنی بر این است که نامِ برندِ خود را بهصورتِ فریبنده و مشابه با برند اصلی انتخاب نکنید؛ چراکه اصالتِ کسبوکارِ شما را تا حد زیادی مخدوش خواهد نمود و خودش بهتنهایی، عاملی برای کاهش اعتبار شما محسوب میشود.
دلیل پنجم هم، جذب راحتترِ سرمایهگذاران است:
مهمترین هدفِ سرمایهگذاران، ایجاد حاشیه سودِ بیشتر و بزرگترین چالش آنها
کسبِ اطمینان از قابلیتِ توسعهپذیری و رشدِ کسبوکارهایِ نوپا است، بنابراین، بعید نخواهد بود که فرایندِ متقاعدسازی و جذبِ سرمایهگذار، طولانی و دشوار باشد. اما ارائه طرحِ الگوبرداری شده از کسبوکارهایِ شناخته شده، بهویژه موقعی که نمونههای موفق و مشابه داخلی نداشته باشند و اگر چنانچه افراد متخصصی هم معرفی کرده باشید، جذابیت بالایی برای سرمایهگذاران، خواهد داشت. حرفهایم به اتمام رسیده بود. به امیررضا گفتم که آیا دلایلم برایت کافی است و بهحدکفایت، محکمهپسند است یا خیر؟
با لحنی عارفانه و کمی طنزآلود پاسخ داد: آری آری یا شیخ. بسیار عالی و دقیق و حساب شده سخن راندی و از برای ما کفایت امر میکند. اِقناعِ برون شدیم و اندرون را نیز خدای تعالی، اِقناع کناد. خندیدم و گفتم فرزندم، بهراستی که در سخنراندن، قهّار و چیرهدست هستی. انشاءالله در عمل نیز چنان نمایی که گویی.
یکی از همکارانم برایمان چایی آورد. امیررضا گفت من چایی نباید بخورم چون در چلّه عرفانی به سر میبرم. من، هر دو چایی را برداشتم و نوش جان کردم. همکارم هم برای امیررضا، لیوانی آبِ خالی آورد. امیررضا نصفِ لیوان را نخورده بود که دوباره از من پرسید: با بررسی فرایندِ رشدِ کسبوکارهای موفق، بخشِ زیادی از مسیرِ الگوبرداری، ترسیم خواهد شد، اما با این وجود، شرایطِ اجرایِ ایدهها یکسان نیست و همین عامل، میتواند نتایجِ متفاوتی را رقم بزند. علی جان! لازم است نکاتی را مدّ نظر قرار دهی. مثلاً سعی کنی اولین یا بهترین باشی. مهمتر از همه اینکه ممکن است برخی از کسبوکارهای موفق خارجی، با فرهنگِ اسلامی – ایرانیِ ما سازگار نباشد. این خلاءها را چطور میتوان پوشش داد؟ آیا برای این موارد هم فکری کردهای؟
گفتم: امیررضا جان!
اولین یا بهترین بودن، همیشه شرط پیروزی نیست.
برای اجرای هر ایده (چه نوآورانه و چه الگوبرداری شده از سایر کسبوکارها)، نفرات و گروههای مختلفی اقدام خواهند کرد که ممکن است برای بسیاری از صاحبانِ ایده، حسِ ناخوشایندی به وجود آورد، با این وجود، موفقیتِ شما تحقیقاً در گرویِ تغییرِ این طرز تفکر و احساسِ اشتباه است؛ چرا که نه اَپِل، اولین تولیدکننده موبایل بوده و نه آمازون اولین فروشگاه اینترنتی.
یک مثال خوب ایرانی برای این مورد، برندهای نتبرگ و تخفیفان هستند که دقیقا از ایدهای مشترک به وجود آمدهاند، اما سهم مناسبی از بازارِ هدف را در اختیار دارند.
تازه نباید ابعادِ پنهان را دست کم بگیریم.
همچون درختی که ریشه در خاک دارد، بخشِ زیادی از تاریخچه و اجزای تشکیل دهنده کسبوکار، پنهان است. علاوه بر این، گاهی شرکتها، بسیاری از روشها و استراتژیهای خودشان را نمایش نداده یا بهصورت کاملاً نامحسوسی، از شرایطِ خاصِ اقتصادی و اجتماعی، بهرهبرداری میکنند. بنابراین، زمانی کسبوکار الگوبرداری شده، موفق است که در شناساییِ بخشِ زیادی از اجزای مهم کسبوکارِ اصلی، عملکرد صحیحی داشته باشد.
مساله بعدی هم، اشتباه در زمانبندی و محاسبه هزینههاست.
همانطور که خودت میدانی، اصلیترین عاملِ توقفِ یک استارتاپ، کمبودِ منابعِ مالی است. بهعنوانِ یک قاعده کلی، همواره، بخشِ قابلِملاحظهای از هزینههایِ آغازینِ یک کسبوکار، در محاسباتِ اولیه، وجود ندارد، بهویژه در فرایندهای الگوبرداری، به علتِ بهظاهر، روشنبودنِ مسیر، متاسّفانه، سادهاِنگاریِ زیادی در محاسباتِ هزینهها صورت میگیرد. به طور معمول، هزینه راهاندازیِ یک کسبوکار، سه تا چهار برابرِ هزینههایِ محاسبه شده است و اگر پیش از شروع، برای تامینِ منابعِ مالیِ آن برنامهریزی نکرده باشیم، احتمالاً روندِ موفقی، پیشِ روی بیزینسمان، وجود نخواهد داشت.
مطلب بعدی هم احترام به قوانین کشور است. بله عزیزم. امیررضا جان. باید در بررسیهایِ خود، حتما به قوانینِ رایجِ کشور و فرهنگ و سنن آن توجه نماییم. بله درست گفتی. ممکن است اجرای بعضی از آنها در داخلِ کشور، شامل محدودیتهای قانونی یا عرفی باشد. بهعنوانِ مثال، استارتاپِ Swifto، برای پیداکردنِ سگگردانِ مناسب برای پیادهرویِ روزانه حیوانِ خانگی است که احتمالاً نمونه الگوبرداریشده آن، با قوانینِ شرع، عرف و کشورمان سازگاری نخواهد داشت.
بیش از نود درصدِ کسبوکارها، از کمبودِ زمانِ کافی، رنج میبرند و در این شرایط، فعالیتِ غیرقانونی هم میتواند بخشِ زیادی از تمرکزمان را به سمتِ مسائلی منحرف کند که ذاتاً تاثیری در رشدِ کسب و کارمان نداشته و معمولاً ممکن هم هست که به حاشیه کشیده شود. همچنین، محدودیتهای قانونی، میتواند به تنهایی عامل شکست برندمان باشد.
چاپ شده در: گاهنامه دانشجویی علمی و فرهنگی عروج – دانشگاه سراسری تبریز
۱. کتاب مبانی کارآفرینی علی حکمتاندیش
۲. مقاله پیشنگری و پیشبینی
تالیف: والتر پسیل
ترجمه و تلخیص: گروه مدیریت
منبع : سایت آینده نگاری ایران
۳. مقاله مدلسازی در کارآفرینی
منبع: ویکیتولید
۴. کارآفرینی سید محمد سلجوقی
۵. مدیریت و کارآفرینی سیدمحمدعلی علمالهدایی و امیر مذهب
۶. کارآفرینی پیشرفته جلیل صمدآقایی
۷. مبانی کارآفرینی دکترمحمود احمدپور و دکتر سید محمد مقیمی
۸. افسانه کارآفرینی میکل گربر ترجمه کاوش حسینتبار و مجید فیاضفر